هشت ماهگیت مبارک رادوین جونم
سلام به وروجک خودم اومدم تا از شیرینی های این روزهات بگم که برای همیشه ثبت شه....
آخه این روزا خیییییییلی چیزا یاد گرفتی مثل رقصیدن که تا من برات نانای نای می خونم منو نگاه می کنی شروع می کنی به رقصیدن و خودتو تاب میدی و دستات رو تکون میدی انقدر با مزه میشی که آدم می خواد اون لحظه بخورتد و گازت بگیره ...(قربون اون رقصیدنت بشم الهییییییییییییییییییییییی...)
یا اینکه وقتی میگم رادوین مامانو نازی کن منو نگاه می کنی و لبخند می زنی و با اون دستای کوچولوت نازم می کنی و موهامو میکشی و اون موقع حس می کنم این لحظه قشنگترین لحظه ی عمرمه......
از روروئک سوار شدنت بگم که خییییییلییییییییی حرفه ای شدی و هر جا که اراده کنی میری و خلاصه تو خونه برای خودت دور دور می کنی و منم دنبالت می دوئم که نکنه خرابکاری کنی آخه شدیدا به بوفه علاقه مندی و تا حواسم پرت میشه می بینم داری با شیشه بازی می کنی میخوای ظرفارو برشون داری.....گلدونمو هم شکوندیدیروزم خونه مامان جون اینقدر گفتم بخاری داغ مامان نرو دست نه,اخرشم چشممو دور دیدی دستو چسبوندی رو بخاری و انگشت کوچولوت سوخت.دیگه اطمینان دارم هرگز طرفش نمیری
برای همینم زیاد وقت نت اومدن ندارم و کلی عکس دارم که یواش یواش داره تعدادشون بیشتر میشه