رادوینرادوین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

♥♥ رادوین ؛ جوانمرد کوچولووو ♥♥

♥♥ رادوین ؛ جوانمرد کوچولووو ♥♥

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز          

 

 

در یک روز بارانی بهاری از تو نوشتن را شروع میکنم.ابتدا به شکرانه بودنت باید یگانه بی همتا را یاد کنم .

خدایی که تو را در من رویاند و پروراند. یکتای مهربانم چگونه وصف تو را سرایم ؟ و چگونه حمدت را گویم ؟

 

ســـپاس خدای را ، که نومید نیستم از رحمت او ، تهیدسـت نیستم از نعمـت او ، و نه

مأیوس از مغفرت او ، و سر نپیچیده از عبـادت او . خدایی که رحـمت او پیوسته اسـت

و نعمت او گسسته .

         

                                           

21 ماهکی رادوینم ...

  خوشگل مامان 21 ماهه شدی فدای تو بشم که چقدر داری بزرگ میشی چقدر ماهها داره زود میگذره عزیز دل من این روزها حسابی شیرین زبون شدی و با یه سری کارهات مارو شگفت زده میکنی مخصوصا شیطونیهات هرکاری که من انجام میدم تو هم پشت سر من باید اون کارو تکرار کنی حالا هر کاری که میخواد باشه در داغون کردن وسایل خونه استادی هیچ لوازم آرایش سالمی برای من نگذاشتی نمونه یک شیطونی خطرناکت که رفتی سراغ ماشین ظرفشویی درشو باز کردی و یک لیوان از توش برداشتی و شکوندی ... بعد ازظهر هم خودکار برداشتی روی مبلای خونه مادر نقاشی کشیدی... این دسته گلای یک روز شماست دیگه از غذا نخوردنات و حرصایی که سر بی اشتهایی میخورم بذار که نگم چون خیلی ت...
2 دی 1393

20 ماه گذشت ...

دنیای شیرین من چقدر لذت بخشه وقتی می بینم داری کم کم بزرگ میشی ... با همه شیرینیها و دلبریهایت ... دیشب به بابا گفتم چقدر سال دوم زودتر از سال اول داره میگذره  تفریحات این روزهای رادوین  اینه که صبح که از خواب بلند میشه سریع میره سراغ یخجال و اشاره به تخم مرغ و ... بعد از اون طبق معمول برای غذاخوردن باید بره جلو میز ال سی دی و بریز اینور و بریز اونور یکی دیگه از علاقه مندیهات نقاشی شده شیرین عسلم یاد گرفته با مداد رنگیهاش نقاشی بکشه البته همون خط خطی و به قول خودش جوجو خخخ همشم از اا (اقا) جون میخواد بزارتش رو میز کار مادر خخخخ  میخواد به دودر (مادر) کمک کنه   تصمیم دارم ...
2 دی 1393

روزت مبارک کوچولو ...

   روزت مبارک   اگر تو نباشی ...جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری حتی اگر لبریز از شکوفه باشد دیدن ندارد . اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند . اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت . اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد . ...
23 مهر 1393

من ...

من کیســـــتم ؟ ** تقریبا 28 ساله هستم ، بیست و هشت سال باورهایم را روی هم چیده ام و دیوارهای وجودم را ساخته ام، به تک تک آجرهایی که در این چند سال روی هم بنا کرده ام ایمان داشتم چون با وسواس انتخابشان کرده بودم و با دقت روی هم چیده بودم ، خودم را علامه ی دهر میدانستم در این زمینه . سعی کرده بودم تمام مصادیق خوشبختی را به جا در تابلوی زندگی ام بچینم .. همه چیــــــــــــــــز برایم مثل روز روشن بود ، خوشبختی برای من اینگونه تعریف میشد : خوشبختی یعنی دو لیوان چای گرم و تازه دم به همراه فیلمی دلچسب در کنار همسری که در آرزوهایم بود روزی این لحظات را با او تجربـــــــــــــــــه...
16 مرداد 1393

هفده ماهگی رادوین جون ...

رادوین گلم هرروز که داره میگذره داری بزرگتر میشی و واسه ما عزیزتر وشیرین تر اگر قبلا با نگاه کردن به مناظر زیبا وباشکوه وفرارسیدن بهارو... به عظمت خدای بزرگ پی میبردم وشکرش میکردم حالا هرروز با دیدن پسر کوچولوی نازم خدا روشاکرم...خدا رو روزی ۱۰۰۰بار شکرمیکنم که رادوین جونو به ما داده..اصلا رادوین جونم توباعث شدی ما بیشتربه خدا نزدیک بشیم...فرشته ی کوچولوی ما وقتی هرروز میبینم یه پیشرفت دیگه تو کارهات حالا بگم از اوضاع واحوال پسری تو این روزها.... انقدر شیطون شدی که نگو ونپرس باید پشت سرت راه برم وخرابکاریهات رو راست وریست کنم!! هیچکدوم از کنترل ها واسباب بازیهات که نه در دارند نه باطری!بگذریم از این...
15 مرداد 1393

بهترین امانت خدا ...

چشمانم را بر هم میگذارم و گویی جهان پشت پرده سیاه پلکم به سایه می ماند  سایه ای که گاه به هم میزند و گاه به حقیقت... سالهاست بعد از مادرم عاشق نداشته ام و عاشق نشده ام  وهیچکس جز او مرا دوست نداشته است فقط عشق ورزیده ام به بهترین هدیه خدا بهترین امانت او وهمت گمارده ام برای به ثمر رسیدن عزیزترینم  وشانه هایم را آماده کرده ام برای تحمل سنگین ترین وشیرین ترین لحظه های با او بودن عزیزترینم: با تو هستم  و نفس میکشم تا آخرین لحظات زندگیم... (رادوین جون مامان همیشه عاشقت میمونه) ...
15 مرداد 1393

عشق...

کودکی ، موقع خواب سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید : زندگی چیست ؟ پدرش از سر بی صبری گفت : زندگی یعنی عشق پسرک با سر پرشوری گفت : عشق را معنی کن ! پدرش داد جواب : بوسه ی گرم تو بر گونه ی من پسرک خنده برآورد ز شوق گونه های پدرش را بوسید زان سپس گفت : پدر … عشق اگر بوسه بود … بوسه هایم همه تقدیم تو باد !!! ...
15 مرداد 1393

هستی من ...

  چشمان تو را که از نهایت زیبایی وزندگی با من حرف میزند  دوست دارم.     نگاهت را که ساده و معصوم در جستجوی کشف این دنیاست  دوست دارم.     دستان کوچکت را که لمس نرم طراوت کودکی است  دوست دارم.     صدای شیرینت که تمام دلم را مینوازد  دوست دارم.     قدم های تو را که چقدر آسان و راحت لحظه هارا درمینوردد  دوست دارم.     رویاهایت را که همه زندگی در عظمت سادگی اش خلاصه میشود  دوست دارم.     کودکم کوچکم!     من تو را با دلم از نهایت وجودم و همه روح و فکرم    ...
13 مرداد 1393

بی تکرار ...

پسر خوشکله مامان اینگونه نگاه های معصومانه ات تکرار نخواهد شد اینگونه زیبا خندیدنت تکرار نخواهد شد اینگونه شیرین سخن گفتنت تکرار نخواهد شد ترکیب واژه ها را بیاموز و با زبان کودکانه ات برایم جمله های شیرین بساز فــردا ؛ تنها در قاب خاطراتمان خواهیم توانست این روزها را به تماشا بنشینیم تمام لحظه ها دلتنگ توام ، حتی آنزمانی که در آغوشم می فشارمت چرا که می دانم این روزها تکرار نخواهند شد  
13 تير 1393