مادر ...

وقتی مادر باشی، همه لحظه لحظه ها رو لذت میبری، شیرینی اش هیچ وقت دلت را نمی زنه ... و این همه خوشبختی دلت رو می بره و تو ... مادر ... باید یادت باشه شکرگزار باشی از دریای رحمتی که همیشه به تو سخاوتمندانه بخشیده است . 

انگار همین دیروز بود دست های کوچولوشو بوسیدم و از دیدنش دلم ضعف رفت... امروز رادوینم با دندان کوچکش همه چیز را گاز می زنه... روی پاهای کوچولوش می ایسته... وقتی قدم بر می دارد من و بابا قدم های کوچکت را که می لرزه می شماریم بلند بلند ... یک... دو ...سه ... واااای افتاد... بلند شو بیا رادوین جون.. و باز دوباره ... این بار لذت راه رفتن ... زمین خوردن هایش را ندید می گیره و بلند میشه و باز با پاهای لرزان ... یک ... دو ... سه ... پنج ... نه ... چقدر امروز دندون هام را روی هم فشار دادم تا فقط امروزگازت نگیرم عروسک خوشمزه من ...

کاش می شد این لحظه ها رو قاب گرفت ... می موند برای همیشه... من عاشق خنده های همیشه توام پسر خوش خنده و مهربون من... قربون رقصیدنت بشم عزیزم... جیغای بنفشی که جدیدا  می کشی، الو گفتنت، وااای وقتی گوشی رو تو گوش ات نگه می داری و حرف می زنی، خنده های بلند بلندت برای مامان جون و اقا جون دست زدنت، بووووف بوووف کردن هات ... وصحبت کردن به زبونی که فقط خودم میتونم ترجمش کنم ... و وقتی می خندی چال کوچولوی روی لپت منو مجبور به هزار هزار بوسه می کنه ... اما ببخش وقتی صورتت سرخ میشه و از این همه احساس به تنگ میای و قهر میکنی ...