رادوینرادوین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

♥♥ رادوین ؛ جوانمرد کوچولووو ♥♥

الهی...ارامش

  کودکم !!! دلهره هایت را به باد بسپار...         اینجا دلی می تپد  که برای آرامشت      همیشه دستی به آسمان دارد...     ...
21 اسفند 1392

غذاخوردن رادوین جون

خوشبختانه از پایان شش ماهگی رادوین داره غذا میخوره،اونم چجوری سوپش رو هزار بار با انواع و اقسام میکسر و بلندر میکس کنم و ازهزار تا انواع و اقسام صافی رد میکنم تا توش کوچکترین ذره قابل رویتی نباشه و بعد این محلول گرانبها رو بریزم تو تنها شیشه ای که حاضره ازش این مایع رو بمکه و هزار بار سر شیشه تنگ و گشاد و ریزو درشت عوض کنم و به هزار و یک کلک و فیلم و ادا و اصول به زور و زحمت بتونم 30 سی سی از این مایع رو بهش بخورونم... یه کابوس دردناک و کشدار در طی شبانه روز برای رسوندن یه ذره غذا به بدن گل پسرم و بعد هم بعد از همه این ها به کوچکترین بهانه و دلیل و حرکتی اقا پسر عوق بزنه و دلم خون بشه... کلـــــــــــــــی لباس و پیش بند و زمین و زمان و لباس...
21 اسفند 1392

گذشت 250 روز مثل برق و باد

روزهایم به سرعت باد می گذرند ...می دوند و می دوزند مرا به فردا... جالب اینجاست که خودم هم استقبال می کنم از این دویدن...از این سرعت سرگیجه آور...از این جهش به فردا...و گاهی به خودم می گویم کجا؟؟؟!!!!در فردا چه پنهان است که این گونه بی تابی!!! بمان و لذت ببر از این معصومیت...از این چشمان شفاف و لبریز از عشق که به تو خیره می شوند...از این دو دست پاک که تو را در آغوش می گیرند...از چهره ای آسمانی که تو را به عرش می برد...از لحظه لحظه اش سیراب شو و من... سیراب می شوم از چشمه ی جوشان عشق تو... پسرم تو بزرگ می شوی و من دلتنگ...   دلتنگ این روزها!!!   که وقتی بد قلقی می کنی باید بغلت کنم تا آرام بگیری...  ...
8 اسفند 1392

وقتی که میخندی من عاشقتر میشم....میخوام عاشقترین عاشق دنیا شم...!!!

        من و پسركم دنيايي داريم عاشقانه تر از هر زندگي اي و زندگي اي داريم زيبا تر از هر رويايي. هر چيز جديدي كه ياد ميگيره و بر زبان مياره ، دنياي من بزرگتر و زيبا تر ميشه... همین دیروز نبود که برای اولین بار دیدمت؟   همین دیروز نبود که بلد نبودم بغلت کنم؟   همین دیروز نبود که برای اولین بار ناخن هایت را کوتاه کردم؟   مگر پریروز نبود که برای اولین بار حمامت دادیم؟   که بند ناف افتاده ات را به یادگار لای دستمال معطری پیچاندم؟   که شب ها تا صبح بیصدا بیدار بودی و اطراف را نگاه میکردی؟   که قدرت نداشتی در نور ، چشمان نازت را باز نگه داری؟   که رگ ه...
8 اسفند 1392

333 روزگی رادوین کوچولو

 مهارت های  رادوین جون : دس..دس : به فتح د یعنی دسسس دسسسس ما ما : مامان فدات با با با : بابا د...د : با تشدید و محکم همون ددر با دهن بسته برا خودت آهنگ میزنی که دایی بهنام و خاله نیلوفر بهت یاد دادن. چند تا آهنگ خیلی مهم داری که حتما باید گوش کنی . تازگی ها عصبانی میشی جفت دستات و میبری بالا و کتک کاری میکنی.ههه..البته نه به اون شدت. علاقه زیادی به نون بیسکوییت مادر خامه و ماست داری. لبه تخت و مبل و میز و هر چی دم دستت باشه میگیری بلند میشی و راه میری.از رو مبل واوونه میشی میای پایین. چند ثانیه بدون کمک وایمیستی. با دستای قشنگت بیا بیا میکنی. به هر چی میخوای زود برسی به...
8 اسفند 1392

من با نفسای تو زنده ام ....

                                                               ٣٠٠ روز است که هر صبح با لبخند دلنشینت بیدار می شوم و هر شب با لالایی چشمانت به خواب می روم ٣٠ ٠ روز است که هر صبحم را با شکرانه داشتن تو آغاز می کنم و هر شب چشمانم را با آرزوی سلامتی تو می بندم       &...
7 اسفند 1392

قلبم قدرتو میدونه...

تو هستی و قلبم قدرتو میدونه ... می دونی که امیدمی ؟ دلت با من هماهنگه برام هیچ حسی شبیه تو نیست....تو پایان هر جستجوی منی.. وقتی که اینجایی زندگی شیرینه/تو حتی اخماتم به دلم میشینه تو نبودت عشقم میدونی دلگیرم/دوری ازت سخته نباشی میمیرم تو همه دنیامی با تو خوبه حالم/من به این احساس رویایی میبالم تو هستی و قلبم قدرتو میدونه /عشقی که بین ماست تا ابد میمونه   ٢٥ اسفند اغاز ششمین سال پیمان عقد شیرین و مشترکمون ... پنج سال تمام گذشت! به همین سادگی! چقدر سریع!!!   ...
4 اسفند 1392

سلام شیرین عسلم...سلام گل انارم... سلام باغ بهارم (10 ماهگی)

میدونم کمی دیر اومدم ولی اومدم از گل پسر ١٠ماهه ام بگم ... اومدم از بهانه های شادیم بگم ... این روزها شادم خدا رو شکر ... شادم چون یه فرشته کوچولویی تو خونه دارم که با کوچکترین حرکتش خنده رو لبهامون میاره... شادم وقتی دنبالم میاد تو اشپزخونه و به پاهام میچسبه و با زبون شیرینش مییگه ماما میی یعنی مامان بغلم کن ... خوشحالم که وقتی میام و با هزار زحمت آشپز خونه رو مرتب میکنم بازم وروجکم میاد میره سراغ کابینت و هر چی توشه میریزه بیرون .... تا عرش خدا بالا میرم وقتی یهو میاد و سر رو پاهام میزاره و خودشو برام لوس میکنه ....پسرم 10 ماهش تموم شد و مرواریدش در نیومد تموم دنیا برا منه وقتی گشنش میشه م...
16 بهمن 1392

نه ماهگی عزیز دلم

مگر میشود تـــــو باشی تـــو بخندی ، تــو دلبری کنــــی ، تــــو عاشقانه مرا نگاه کنی و من دیوانه وار عاشق تـــــــــو نباشم ! من با هر تبسمت هزاران بار متولد میشوم ، بی شک زیباترین چشم انداز زندگیم تندیس لبخند توست وقتـــی تو میخندی بی هــوا پرواز میکنم . عزیزم ٩ ماهگیت مبارک   کاش می شد دوباره کودک شوم دوباره خودم رو تو آغوش گرم مادر و پدرم جا کنم البته با این احساس و تجربه و از ثانیه ثانیه اش لذت ببرم. مادر که می شوی بیشتر فکر می کنی به مادرت... مادربزرگت... مادر مادربزرگت......... و اینکه آنها چه سختی ها کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند… مادر که می...
10 دی 1392