رادوینرادوین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

♥♥ رادوین ؛ جوانمرد کوچولووو ♥♥

سپاس

    رادوینم به خاطر قامت کوچک تو،در دست های بزرگ من به خاطر لب های بزرگ من،بر گونه های کوچک و لطیف تو به خاطر مشت کوچک تو، به دور انگشت بزرگ من خدا را سپاس می گویم!!   نمی دونم چه کار خوبی کردم که خدا به عنوان پاداش تو رو بهم داد!!!!!!!!! خدایا ممنونم...به خاطر همه چیز و بیشتر به خاطر پسرم♥ ...
10 دی 1392

هشت ماهگیت مبارک رادوین جونم

سلام به وروجک خودم اومدم تا از شیرینی های این روزهات بگم که برای همیشه ثبت شه....   آخه این روزا خیییییییلی چیزا یاد گرفتی مثل رقصیدن که تا من برات نانای نای می خونم منو نگاه می کنی شروع می کنی به رقصیدن و خودتو تاب میدی و دستات رو تکون میدی انقدر با مزه میشی که آدم می خواد اون لحظه بخورتد و گازت بگیره ...(قربون اون رقصیدنت بشم الهییییییییییییییییییییییی...) یا اینکه وقتی میگم رادوین مامانو نازی کن منو نگاه می کنی و لبخند می زنی و با اون دستای کوچولوت نازم می کنی و موهامو میکشی و اون موقع حس می کنم این لحظه قشنگترین لحظه ی عمرمه...... از روروئک سوار شدنت بگم که خییییییلییییییییی حرفه ای شدی و هر جا که اراده کنی ...
10 دی 1392

هشت ماهگی گلم

                              پســـرم، برگ گلــــم، غنچه ی خوشرنگِ دلــــم، دست خود را حلقه کن برگردنـــــم، خنده زن بر چشمهای خستـــه ام، عشق تو آواز صبح زندگیســـت، مهر تو آغاز لطف و بندگـی اســـت، سر گذار برشانه هایِ مـــــادرت، بوسه زن بر گونه هایِ زردِ مــن، خانه ام سبز از صدای شادِ توســت، مادرت مست از نوازشهـایِ توســـــت.     ...
9 دی 1392

تولد بهترین بابای دنیا(هجدهم فروردین)

  امیدم وجودت زیباترین هدیه ای بود که خداوند مرا لایق آن دانست. تــــــو با تمام یکرنگی ات دنیای مرا پر از رنگ کرده ای... مرد بی انتها مهربانِ من ، تولدت مبارکــــــــــــــــــ     چشمانت را برای زندگی می خواهم - پاهایت را برای همراهی و دلت را برای عاشقی - زندگی را در کنار تو - برای تو - و به عشق تو می خواهم - بدان خلوت دلم فقط آشیانه توست . تولدت را با هزاران شاخه گل تبریک می گویم  ای تمام زندگی و هستی ام، عشق را با تو تجربه کردم و بدان مروارید زیبای عشقت همیشه درصدف سرخ قلبم جای دارد. بهترینم، به پاس همه خوبیهایت برایت خوب بودن ، خوب ماندن و خوب د...
2 دی 1392

زیباترین یلدا

  پسرم: اگر دستانم را بشکنند با  اشک چشمانم اگر چشمانم را کور کنند با نفسهایم اگر نفسم را ببرند با قلبم و اگر قلبم را پاره پاره کنند با خون جگرم خواهم نوشت: دوستت دارم، دوستت دارم و دوستت دارم . . .                                                     سی ام آذره و یک  شب زیبا               &nb...
1 دی 1392

جوانمرد کوچک من

                               صبح روز جمعه فرارسیده به اتفاق هر دو تا مادرت  از زیر قران رد شدم و رفتیم بیمارستان احساس خیلی خوبی داشتم کمی ترس و استرس که کاملا طبیعی بود عشقم تا چند ساعت دیگه میاد بغلم قربونش برم من الهی خداروشکر که تا حالا تونستم این امانتو به مقصد برسونم.زیباترین لحظه زندگیم رقم خورد شما اقا پسر ناز دنیا اومدی و گذاشتنت تو بغلم و من بوسیدمت.کوچوی من با وزن ٣٣٥٠وقد٥٠ پا به این دنیا گذاشت.خدارو هزاران بار شکر میکنم که لیاقت دیدن همچین لحظه ای رو نصیبم...
27 آذر 1392

روزی که مادر شدم

زبان به سپاس که می گشایم دریا دریا کوتاهی و کاستی وجودم را پر میکند. وجود من وابسته به توست و بودنم، سلامتم و رشدم تحفه های گرانقدریست که از سوی تو دریافت کرده ام. کدام کلام است که بتواند شکر تو را گوید؟ وقتی خداوند عالم شکر تو را در کنار سپاس خودش جای میدهد و میفرماید: "مرا و پدر و مادرتان را شکر گویید" پس همیشه زبانم از سپاس تو قاصر خواهد بود و دلم در شکر تو خواهد تپید. وقتی چشم به جهان گشودم قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شد و با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پر مهر و مح...
27 آذر 1392

عشقم عاشقتم

    عاشق کیست؟ عشق مادرانه چیست؟ تمام وجودم را هم آب کنند... تمام بدنم را ذره ذره کنند... بازهم عاشقمممم... عاشق شیرین ترین پسری  که زاده شده . عاشق تو هستم پسرم ... عاشق نگاه شیرینت که به من دوخته میشود ... عاشق صدای نفسهایت هنگام خوردن شیر ... عاشق چنگ زدن هایت به بدنم وقتی که شیر میخوری ... زیبای من ..... نازنینم ..... با کدامین کلمه زیبایی با تو بودن را وصف کنم؟ با کدامین حرف لبخندت را توصیف کنم؟ عشق میان منو تو وصف شدنی نیست در کلمه نمیگنجد ... یعنی تو هم مرا دوست داری ... وقتی نگاهت را به نگاهم میدوزی این سوال من میشود .....
19 آذر 1392

یاری...

فرزند عزیزم رادوین جونم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی ، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن . یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… . وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر. وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو. وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده &hellip...
18 آذر 1392

مینویسم که بدونی ...

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی می میرم از اینجا تا دم در هم بری دلشـــــــــــــــــوره می گیرم می دونم که یه وقتایی دلت می گیره از کارم روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خودآزاری !                                        &...
9 آذر 1392