جوانمرد کوچک من
صبح روز جمعه فرارسیده به اتفاق هر دو تا مادرت از زیر قران رد شدم و رفتیم بیمارستان احساس خیلی خوبی داشتم کمی ترس و استرس که کاملا طبیعی بود عشقم تا چند ساعت دیگه میاد بغلم قربونش برم من الهی خداروشکر که تا حالا تونستم این امانتو به مقصد برسونم.زیباترین لحظه زندگیم رقم خورد شما اقا پسر ناز دنیا اومدی و گذاشتنت تو بغلم و من بوسیدمت.کوچوی من با وزن ٣٣٥٠وقد٥٠ پا به این دنیا گذاشت.خدارو هزاران بار شکر میکنم که لیاقت دیدن همچین لحظه ای رو نصیبم کرد.ساعت یازده و نیم منو بردن تو بخش که شما خوشکل مامان با یه دختره به نام ارنیکا عوض شده بودی خانم پرستارا لباسای شما رو برعکس کرده بودن تنتون مامان بزرگ ارنیکا متوجه شده بود و شمارو اورد تحویل ما داد الهی شکر به خیر گذشت.ساعت 2 همه اومدن دیدن رادوین کوچولو بابا امیدم با دسته گل یه تکپوش طلای خوشکل و یه فیش حج عمره که واقعا سورپرایزم کرد اومد پیشم.فردای اونروز مرخص شدم اوردنم خونه بابات جولومون گوسفند قربونی کرد.عمه مرجانم اتاق شمارو تزیین کرده بود.دست همشون درد نکنه.
خوش قدم باشی مامان....
عاقبت یک شب ز شبهای بهار ...کودک من پا به دنیا می نهد
آن زمان بر من خدای مهربان... نام شور انگیز مادر می نهد
بینمش روزی که طفلم همچو گل ...در میان بسترش خوابیده است
بوی او چون عطر پیچ یاسها... در مشام جان من پیچیده است
پیکرش را می فشارم در برم...گویمش چشمان خود را باز کن
همچو عشق پاک من جاوید باش... در کنارم زندگی آغاز کن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی